در روز تحويل موقت، هركس كار خودش رو توضيح داد و پروژهها بعد از تحويل به صورت جمعی بررسی شدند.
Monday, December 31, 2007
Saturday, December 29, 2007
يكي از روزهاي سال اول دبيرستان بود. من از مدرسه به خانه بر مي گشتم كه يكي از بچه هاي كلاس را ديدم. اسمش محسن بود و انگار همهي كتابهايش را با خود به خانه مي برد.
با خودم گفتم: "كي اين همه كتاب رو آخر هفته به خانه مي بره. حتما ً اين پسر خيلي بي حالي است!"
من براي آخر هفته ام برنامه ريزي كرده بودم. (مسابقهي فوتبال با بچه ها، مهماني خانهي يكي از همكلاسي ها) بنابراين شانه هايم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.
همينطور كه مي رفتم، تعدادي از بچه ها رو ديدم كه به طرف او دويدند و او را به زمين انداختند. كتابهاش پخش شد و خودش هم روي خاكها افتاد.
عينكش افتاد و من ديدم چند متر اونطرفتر، روي چمنها پرت شد. سرش را كه بالا آورد، در چشماش يه غم خيلي بزرگ ديدم. بي اختيار قلبم به طرفش كشيده شد و بطرفش دويدم. در حاليكه به دنبال عينكش مي گشت، يه قطره درشت اشك در چشمهاش ديدم.
همينطور كه عينكش را به دستش ميدادم، گفتم: " اين بچه ها يه مشت آشغالن!"
او به من نگاهي كرد و گفت: " هي ، متشكرم!" و لبخند بزرگي صورتش را پوشاند. از آن لبخندهايي كه سرشار از سپاسگزاري قلبي بود.
من كمكش كردم كه بلند شود و ازش پرسيدم كجا زندگي مي كنه؟ معلوم شد كه او هم نزديك خانهي ما زندگي مي كند. ازش پرسيدم پس چطور من تو را نديده بودم؟
او گفت كه قبلا به يك مدرسهي خصوصي مي رفته و اين براي من خيلي جالب بود. پيش از اين با چنين كسي آشنا نشده بودم. ما تا خانه پياده قدم زديم و من بعضي از كتابهايش را برايش آوردم.
او واقعا پسر جالبي از آب درآمد. من ازش پرسيدم آيا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازي كند؟ و او جواب مثبت داد.
ما تمام اخر هفته را با هم گذرانديم و هر چه بيشتر محسن را مي شناختم، بيشتر از او خوشم ميآمد. دوستانم هم چنين احساسي داشتند.
صبح دوشنبه رسيد و من دوباره محسن را با حجم انبوهي از كتابها ديدم. به او گفتم:" پسر تو واقعا بعد از مدت كوتاهي عضلات قوي پيدا مي كني،با اين همه كتابي كه با خودت اين طرف و آن طرف مي بري!" محسن خنديد و نصف كتابها را در دستان من گذاشت.
در چهار سال بعد، من و محسن بهترين دوستان هم بوديم. وقتي به سال آخر دبيرستان رسيديم، هر دو به فكر دانشكده افتاديم. محسن تصميم داشت به جورج تاون برود و من به دوك.
من مي دانستم كه هميشه دوستان خوبي باقي خواهيم ماند. مهم نيست كيلومترها فاصله بين ما باشد.
او تصميم داشت دكتر شود و من قصد داشتم به دنبال خريد و فروش لوازم فوتبال بروم.
محسن كسي بود كه قرار بود براي جشن فارغ التحصيلي صحبت كند. من خوشحال بودم كه مجبور نيستم در آن روز روبروي همه صحبت كنم.
من محسن را ديدم. او عالي به نظر مي رسيد و از جمله كساني به شمار مي آمد كه توانسته اند خود را در دوران دبيرستان پيدا كنند.
حتي عينك زدنش هم به او مي آمد. همهي دخترها دوستش داشتند. پسر، گاهي من بهش حسودي مي كردم!
امروز يكي از اون روزها بود. من ميديم كه براي سخنراني اش كمي عصبي است. بنابراين دست محكمي به پشتش زدم و گفتم: " هي مرد بزرگ! تو عالي خواهي بود!"
او با يكي از اون نگاه هايش به من نگاه كرد( همون نگاه سپاسگزار واقعي) و لبخند زد: " مرسي".
گلويش را صاف كرد و صحبتش را اينطوري شروع كرد: " فارغ التحصيلي زمان سپاس از كساني است كه به شما كمك كرده اند اين سالهاي سخت را بگذرانيد. والدين شما، معلمانتان، خواهر برادرهايتان شايد يك مربي ورزش... اما مهمتر از همه، دوستانتان...
من اينجا هستم تا به همه ي شما بگويم دوست كسي بودن، بهترين هديه اي است كه شما مي توانيد به كسي بدهيد. من مي خواهم براي شما داستاني را تعريف كنم."
من به دوستم با ناباوري نگاه مي كردم، در حاليكه او داستان اولين روز آشناييمان را تعريف مي كرد. به آرامي گفت كه در آن تعطيلات آخر هفته قصد داشته خودش را بكشد. او گفت كه چگونه كمد مدرسه اش را خالي كرده تا مادرش بعدا ً وسايل او را به خانه نياورد.
محسن نگاه سختي به من كرد و لبخند كوچكي بر لبانش ظاهر شد.
او ادامه داد: "خوشبختانه، من نجات پيدا كردم. دوستم مرا از انجام اين كار غير قابل بحث، باز داشت."
من به همهمه اي كه در بين جمعيت پراكنده شد گوش مي دادم، در حاليكه اين پسر خوش قيافه و مشهور مدرسه به ما دربارهي سست ترين لحظه هاي زندگيش توضيح مي داد.
پدر و مادرش را ديدم كه به من نگاه مي كردند و لبخند مي زدند. همان لبخند پر از سپاس.
من تا آن لحظه عمق اين لبخند را درك نكرده بودم.
هرگز تاثير رفتارهاي خود را دست كم نگيريد. با يك رفتار كوچك، شما مي توانيد زندگي يك نفر را دگرگون نماييد: براي بهتر شدن يا بدتر شدن.
خداوند ما را در مسير زندگي يكديگر قرار مي دهد تا به شكلهاي گوناگون بر هم اثر بگذاريم.
دنبال خدا، در وجود ديگران بگرديم.
حالا شما دو راه براي انتخاب داريد:
1) اين نوشته را به دوستانتان نشان دهيد،
2) يا آن را پاك كنيد گويي دلتان آن را لمس نكرده است.
همانطور كه مي بينيد، من راه اول را انتخاب كردم.
" دوستان، فرشته هايي هستند كه شما را بر روي پاهايتان بلند ميكنند، زماني كه بالهاي شما به سختي به ياد ميآورند چگونه پرواز كنند."
هيچ آغاز و پاياني وجود ندارد...
ديروز، به تاريخ پيوسته،
فردا ، رازي است ناگشوده،
اما امروز يک هديه است...
Thursday, December 27, 2007
Tuesday, December 11, 2007
مقطع تالار شهر يزد
مقطع فاز 2 تالار مركزی شهر يزد كه توسط مهندسين مشاور شورا كار شده است را میتوانيد از اينجا دانلود كنيد.
Labels: Program
سازه
1-كليــات
در طرح سازه هر ساختمان بايستي موارد زير مورد توجه قرار گيرد :
1-1- برآورد كردن نيازهاي بهره برداري در قالب معين
هر ساختمان بايستي طوري طراحي شود كه بتواند در طول عمر مفيد خود نيازهاي موردنظر بهره برداري را برآورده سازد. قالب ساختمان يا سازه نيز بايستي بارهاي وارده را با ايمني كافي به زمين منتقل نموده و داراي ايستائي و قوام و پايداري و ساير خصوصياتيكه در جاي خود بآن اشاره خواهد شد باشد. مناسب بودن ساختمان براي بهره برداري و برآورد كردن نيازهائيكه ساختمان بمنظور رفع آن ساخته ميشود بطور اساسي به طرح معماري مربوط ميگردد ولي سيستم باربر ساختمان نيز بايد چنان طرح شود كه با خواسته هاي معماري ناسازگاري نداشته باشد. البته در بسياري موارد مثلا” در مورد ساختمانهاي ورزشي با اسكلت سنگين و يا ساختمانهاي صنعتي با دهانه هاي بزرگ و بارهاي سنگين اهميت سيستم سازه ساختمان بيش از برآورده كردن نيازهاي بهره برداري خواهد بود. دراين صورت طرح معماري ساختمان بايستي خود را با سيستم سازه مناسب هماهنگ نمايد. درهرحال بايستي در يك سري حركات رفت و برگشت در طراحي تعادلي معقول بين خواسته هاي بهره برداري و قراردادن مناسب مصالح در ميدان نيرو ( سيستم سازه ) بوجود آورد.
فايل كامل را در فرمت PDF میتوانيد از اينجا دانلود كنيد.
Labels: Program
Sunday, December 2, 2007
فرهنگسرای نياوران - موزه علوم ولفسبورگ
سپیده دلال ویجویی
ربابه فردی
مهسا حیدری
فرهنگسرای نياوران
ساختمان فرهنگسرا در بخش جنوب غربی باغی بزرگ واقع شده است و ترکیبی از اجزای مختلف می باشد که گرد حیاط نظام یافته اند.
قرار گیری مجموعه تقریباً شکلی « یو» مانند را به وجود آورده است. حجم کلی بنا با ارتفاعی حدوداً دو طبقه دیده می شود و تمامی اجزای مجموعه دارای ارتفاعی تقریباً یکسان هستند.
بافت نمای مجموعه بتنی و با چاشنی خردلی رنگ می باشد.
در سطح نماهای دو بخش نگار خانه و نمایش خانه ، بلوک های مرمری در داخل قابی از بتن و هم زاد با آن دیده می شوند.
مجموعه نسبت به خیابان پاسداران که جبهه اصلی برخورد با باغ است ، به دلیل وجود انبوه درختان به چشم نمی آید...
ایده پایه ای پروژه« جعبه جادویی» است .
شیئی اسرارآمیز که کنجکاوی را بر می انگیزدو در عطش کشف شدن است.
شیئی که انتظامی مشخص را -شاید بلافاصله قابل تشخیص نباشد– آشکار می سازد چرا که خود شیئی پیچیده و غریب است.
این انتظام از ایده ای تشکیل می شود که به یک اندازه ساده و نیرو مند است.
ساختمان نمادی است ازوارونگی فضایی و برنامه ای داخل و خارج.
فايل پرزنتيشن با فرمت پاور پوينت را میتوانبد از اينجا دانلود كنيد.
Labels: پروژههای نقد
کتابخانه ژوسیو
کتابخانه ژوسیو در پاریس ، سال 1992
بيدوند-حوضی
ایده این طرح، پیوند مخزن و کتابخانه و از بین بردن مرز مخزن و کتابخانه است، برای به ثمر رساندن اين ايده سطوحی پیوسته در طرح مورد استفاده قرار گرفته است که در آن طبقات به شكل جديدی با یکدیگر پیوند داشته باشند.
به این ترتیب یک تك مسیر تمام ساختمان را مانند یک بلوار درونی پیچ خورده که تماشاچی را سردر گم كرده وبا یک دنیا اطلاعات و کتاب و فیلم نامههای شهری درگير میكند، به هم متصل مینمايد. این سطوح شهرمانند و جزئیات ویژه کتابخانه، شبیه ساختمانهای موجود در یک شهر چيده شدند تا به جای قفسه بندی یک طبقه در بالای دیگری، بخشهای مختلف هر طبقه با هم ادغام شده و طبقات بالا وپایین با هم ارتباط داشته باشند.
دراین پروژه سطح حیاط به عنوان فرشی جادويی فرض شده است، طوريكه به شکل سطوح فشردهای تا شده و زمانی كه آن سطوح به هم میرسند، به یک شبکه تبدیل شده و شبكه سيرکولاسیون ژوسیو را تشكيل میدهند.
Labels: پروژههای نقد